رازی است مرا، رازگشایی خواهم
دردی است به جانم و دوایی خواهم
گر طور ندیدم و نخواهم دیدن
در طور دل از تو، جای پایی خواهم
گر صوفی صافی نشدم در ره عشق
از همت پیر ره، صفایی خواهم
گر دوست وفایی نکند بر درویش
با جان و دلم از او جفایی خواهم
بردار حجاب از رخ، ای دلبر حسن
در ظلمت شب، راهنمایی خواهم
از خویش برون شو، ای فرو رفته به خود
من عاشق از خویش رهایی خواهم
در جان منی و می نیابم رخ تو
در کنز عیان، کنز خفایی خواهم
این دفتر عشق را ببند ای درویش
من غرقم و دست ناخدایی خواهم